شاهزاده خانومی که نمی خندید

ساخت وبلاگ
امتحان دارم. دو روزه مثل یه مگس توی اتاقم نشستم و روی تختم می خورم و می خوابم ودرس می خونم و فقط نمی /رینم. غذاهام رو اینترنتی سفارش می دم و کردیت کاردم سوراخ شده. می رم جلو در غذا رو می گیرم می یارم توی اتاقم زیر پتو می خورم. تنم می خاره.حموم لازم دارم .. امروز می خواست بیاد دیدنم. گفتم عزیزم توصیه ام اینه که نیای و منو نبینی . هه هه. داشتم فکر می کردم چرا بهم نمی گه i love you پس کی می خواد بگه خلاصه.. امروز وسط حرف هامون و خنده هامون و اینکه من داشتم ادای لهجه ی !!اون رو در می آوردم !!! یهو بهم گفت i love u baby !! بعد می دونین من چی بهش گفتم ؟ مثل یه گاو خودم رو زدم به نشنیدن و اون هم بلافاصله یه چیز دیگه گفت یعنی اونقدری که فک کنم حواسش نبوده چی گفته. من برم زیر پتو . معاشرت برای امروز کافیه. حتی از پشت همین کلمه ها. شاهزاده خانومی که نمی خندید...
ما را در سایت شاهزاده خانومی که نمی خندید دنبال می کنید

برچسب : مثل عکس رخ مهتاب که افتاده,مثل عکس رخ,اهنگ مثل عکس رخ مهتاب, نویسنده : e2ganehf بازدید : 20 تاريخ : دوشنبه 22 آذر 1395 ساعت: 7:04

دیروز داشتم می خوندم در مورد فروغ یه سری تحقیقات کرده بودن وگفته بودن که دو قطبی هست. هزاران هزار آدم دیگه هم همین بیماری و بدترش رو دارند ولی چه زمانی که زنده ان و چه مرده کسی تحقیقی نمی کنه در موردشون. چون ماها اهمیتی نداریم. این رو نگفتم که خودم و هزار آدم دیگه رو با فروغ مقایسه کنم. صرفن خواستم بگم مشکلات روحی و روانی بیخ گوش همه چسبیده. یکی ش خود من . من نمی خوام پسری که سیب خورد رو ول کنم. چون دوستش دارم. .ولی گاهی سر چیزهای کوچیک چنان قاطی می کنم که می خوام همه چیز رو از بین ببرم. یعنی توی اون لحظات که متاسفانه کوتاه هم نیستن برام هیچ چیز و هیچ کس اهمیت نداره. فعلن که با هم خوبیم و اون هم قصد ول کردن من رو نداره. یک مساله ی دیگه که بابتش خوشحالم اینه که دوربین خریدم. سال ها بود که دلم می خواست بخرم. می دونم عن دوربین در اومده و همه الان عکاس هستن اما من دوربین خریدم تا عکس های متفاوت بگیرم. دوست دارم توی مسابقه ها شرکت کنم و اول شم. دوست دارم خیلی توش خوب باشم. دوست دارم ایده داشته باشم و گذشته از همه ی اینها دوست دارم که از دوست /پ/سر خوشگلم عکس بندازم. خداییش من هیچ وقت کسی رو شاهزاده خانومی که نمی خندید...
ما را در سایت شاهزاده خانومی که نمی خندید دنبال می کنید

برچسب : وقتی من از تو بی خبر,بیچاره من وقتی چاره تویی, نویسنده : e2ganehf بازدید : 23 تاريخ : پنجشنبه 18 آذر 1395 ساعت: 9:24

همکارم مرد چهل ساله ای ازعیران با زن و یک بچه ی کوچیک هست. مرد محترم و با شخصیتی هست که سرش توی کار خودشه  و مثل همه ی مردهای چهل ساله ی دیگه ای که سرشون توی شر/ت زنی غیر از زن خودشون نیست، به زندگی امیدواره و می خواد که یه مزرعه داشته باشه و توش یه خونه ی با انرژی پاک درست کنه و بچه اش رو بزرگ کنه و فلان کار رو بگیره و ال و بل. امروز مطلقن باهاش حرف نزدم. بعد از چندین و چند سال من رو خوندن ، باید دونسته باشین که من ادم نرمالی با رفتار های اجتماعی نرمال نیستم. به هر حال ، تقریبن یک ساعت از وقت گرانبهای خودم رو به فحش دادن به ابن آدم توی چتی که با دوستم می کردم گذروندم. اینکه من کوبیدم اومدم این سر دنیا اونوقت همکاری که توی حلقم می شینه بایدعیرانی باشه. امروز به پسری که سیب می خورد گفتم یه چیزی رو می دونی ؟ گفت که نه ، نمی دونه . گفتم اکه یه روزی  باهم بریم کره ی مریخ، یه دونه ایرانی توی حلق ما نشسته . بهم یه آمار داد از جمعیت خارجی های دانشگاه و با عدد و رقم برام ثابت کرد که ما ملیت پر جمعیتی نیستیم بلکه هندی ها و چینی ها از همه ی خارجی ها بیشترن. و منم بهش گفتم ربطی به تعداد شاهزاده خانومی که نمی خندید...
ما را در سایت شاهزاده خانومی که نمی خندید دنبال می کنید

برچسب : ریحانه جباری,ریحانه طراوتی,ریحانه طباطبایی, نویسنده : e2ganehf بازدید : 38 تاريخ : دوشنبه 15 آذر 1395 ساعت: 2:13

از خوشبختی و درد ی که تو بمن دادی،

چیز کمی باقی مانده است:
آنچه باقی مانده است لذت اندوهگین بودن است...

شاهزاده خانومی که نمی خندید...
ما را در سایت شاهزاده خانومی که نمی خندید دنبال می کنید

برچسب : ),) meaning,)l, نویسنده : e2ganehf بازدید : 27 تاريخ : دوشنبه 15 آذر 1395 ساعت: 2:13

دوصت پصر قبلی م  تو عیران یه مدتی خیلی گرفتار شده بود. -از شانس من- من رو هم خیلی دوست داشت-گویا-. همیشه می گفت تو رو دارم دلم قرصه. اینکه من رو داشت راضی اش می کرد. انگار با من که حرف می زد بقیه گرفتاری هاش ازیادش می رفتن. خیال می کرد توی زندکی من رو داشته باشه کافیه. اشتباه می کرد. من آدم پای گرفتاری های کسی بشین نبودم. حالا اومدم این طرف دنیا، به دوصت پصرم همین حس رو دارم. به نظر تا اون هست بقیه چیزا مهم نیست. امروز هزار بار خواستم بهش بگم دوستت دارم. دوستت دارم  های اینا مثل دوستت دارم های ما کشک و زر مفت نیست. نه که بگم من دارم زر مفت می زنم، نه. کلن دارم می گم. دلم می خواست بهش بگم، چون احساس می کنم این باهاش بودن منو رقیق القلب ! کرده و از اون bitchi بودن وجودم کم کرده که اون رگ آدم رو پسرهای وطنم بیرون می آرن و بس. امروز رفته بودم خرید و منتظر اتوبوس بودم که زنگ زد . بهش گفتم منتظرم تا اتوبوس بیاد برم خونه. پنج دقیقه بعد بهم زنک زد که بیام دنبالت ؟ گفتم تو چرا بکوبی بیای ؟ می یاد دیگه اتوبوس. می گه نمی دونم.. دلم نمی خواد تو سرما و تاریکی منتظر اتوبوس واستی. می دونم ک شاهزاده خانومی که نمی خندید...
ما را در سایت شاهزاده خانومی که نمی خندید دنبال می کنید

برچسب : give me some words,give me some words that are verbs,give me some words that start with e, نویسنده : e2ganehf بازدید : 20 تاريخ : دوشنبه 15 آذر 1395 ساعت: 2:13

امروز دو نفر بازدید کننده داشتیم ، استادم هم منو صدا کرده بود که بیا براشون توضیح بده ریسرچت رو . دو تا خانوم عامریکایی خیلی قد بلند و خوشتیپ و خوش برخورد بودن. بعد استادم قدش کوتاست. از منم کوتاه تره حتی. از این چینی خیلی بامزه هاست. بعد موقع حرف زدن من و اونا، این هی پشت سر اونا گم و گور می شد. بعد می دیدم هی خودش رو می بره این ور و اون ور که توی دید باشه. بعد امروز زنگ زدم به برادرم چون یاد یه خاطره ای از مامانم افتادم و می خواستم براش تعریف کنم تا بخندیم کمی . مامانم قدش کوتاه بود ولی همیشه عادت داشت کفش های خیلی پاشنه بلند بپوشه. یعنی هرگز عادت نداشت کفش بی پاشنه بپوشه. حتی اون موقع که مریض شد و بیمارستان می رفتیم و حتی اون موقغ که خیلی بد حال بود، کفش پاشنه بلند می پوشید. یادم می یاد یه باری که همه مون خیلی کوچیک بودیم با پدر و مادرم رفته بودیم مسافرت . من شاید شانزده ساله بودم مثلن. یادم می یاد یه دو نه کتونی آبی داشتم که تازه خریده بودم ولی اصلن دوستش نداشتم. خلاصه توی اون مسافرت به مامانم گیر دادم که تو کتونی من رو بپوش من کفش پاشنه بلند تو رو . خلاصه مامانم هم قبول کرد و بعدش شاهزاده خانومی که نمی خندید...
ما را در سایت شاهزاده خانومی که نمی خندید دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : e2ganehf بازدید : 25 تاريخ : دوشنبه 15 آذر 1395 ساعت: 2:13

برای کلمه ها دلتنگم. برای خودم، وقتی می نوشت. وقتی توی زندگی روزمره و گرفتاری هام غرق می شم نمی تونم بنویسم. در واقع الان مدت هاست که دیگه نمی نویسم. زمانی دوست داشتم اینجا تمرین نوشتن کنم. اما جز اراجیف چیزی نگفتم. توی منگنه ی بزرگی که سال هاست نشستم، برای تسکین موقتی دردها، برای سبک شدن های لحظه ای هر چی به ذهنم امد نوشتم و خوابیدم و صبح دوباره سنگین تر از قبل بیدار شدم. توی زندگی  روزمره غرق شدم واقعن،کار و درس و دندون درد و مشکلات بانکی و مسافرت و پایان نامه و دوصت پصر خارجی. خودم رو خفه کردم با زندگی . و راضی ام. سال ها شرایط بدی داشتم . روز های بدی رو گذروندم ولی تغییرش دادم و این رو به خودم مدیونم. با ساز زندگی می رقصم. یه روز حالم خوبه و یه روز بد . یه روز امیدوارم و یه روز به زور خودم رو از تخت بیرون می کشم. آدم نیمه موفقی هستم. معمولن به نیمه ی چیزهایی که می خوام می رسم و این بد نیست. اصولن دست آوردهای من ورژن ناقصی از رویاهایی هست که می شد داشته باشم ولی نداشتم. نصفه ام. کاش نوشتن بلد بودم. اون وقت به جای نوشتن "نصفه ام" می تونستم بگم چمه. بگم کجای کارم نیمه ت شاهزاده خانومی که نمی خندید...
ما را در سایت شاهزاده خانومی که نمی خندید دنبال می کنید

برچسب : کاش چون پاییز بودم,کاش چون پاییز,كاش چون پاییز بودم, نویسنده : e2ganehf بازدید : 36 تاريخ : دوشنبه 15 آذر 1395 ساعت: 2:13

به جز مادر و خاله هام همه ی دنیا می دونن من زیاد غذا می خورم. همه اولش یه نگاه به هیکلم می ندازن و پوزخند می زنن ولی چهار بار که با من سر یه سفره بشینن نظرشون عوض می شه. مثلن پسری که سیب میخورد بعد از چند تا دیت بهم گفت خیلی خوشم می یاد از اون دخترایی نیستی که کم غذا می خورن و آدم باهاشون معذب می شه. بعد از چند تا دیت دیگه هم بهم گفت از وقتی با تو آشنا شدم صورت حساب کردیت کارتم به طرز غریبی رفته بالا. اون روز که دوستم زنگ زد و بهم گفت بیا نهار بریم بیرون تا حلقوم از شام دیشب و درینک هاش پر بودم اما دوست نداشتم رد کنم دعوتش رو. برای همین بلند شدم رفتم اما برای اولین بار در عمر بیست و نه ساله ام، سالاد و سوپ سفارش دادم. دوستم که منو می شناخت گفت الهی بمیرم مگه چی خوردی دیشب؟؟ اون یه پشقاب استیک و سیب زمینی جلوش گذاشت و منم یه چنگال می زدم به سالادم و یه قاشق به سوپ پیازم. صحبت از آینده و کار پیدا کردن بود. گفتم خدا کنه من رو بگیره. همین جور که لقمه اش رو قورت می داد و سعی می کرد که وانمود کنه حالتش خیلی  عادیه پرسید چطور ؟ گفتم می خوام سیتیزن شم خب حوصله ی دردسر های بعدش رو ندارم. س شاهزاده خانومی که نمی خندید...
ما را در سایت شاهزاده خانومی که نمی خندید دنبال می کنید

برچسب : سوپ پیاز و قارچ,سوپ پیاز و سیر,سوپ پیاز و مرغ, نویسنده : e2ganehf بازدید : 20 تاريخ : دوشنبه 15 آذر 1395 ساعت: 2:13

تو ماشینش بهش گفتم" قربونت برم". گفت یعنی چی ؟ گفتم شما کلمه ای ندارین مناسب باشه. گفتم خیال کن i like u too much. بعد دیدم مناسب نیست اینم. گفتم یعنی i wanna die for you اما نه به طور جدی. یاد گرفت. چند بار با اون لهجه اش  گفت گربونت برم. منو رسوند جلو در خونه ام. خداحافظی کردیم اومدم پایین. رفت جلوتر شیشه رو کشید پایین داد زد : گربونت بررررم کو///نی. :دی :دی  منظورش حالا این بوده که قربون کو///نت برم .


شاهزاده خانومی که نمی خندید...
ما را در سایت شاهزاده خانومی که نمی خندید دنبال می کنید

برچسب : می میرم بابک جهانبخش,واست میمیرم با صدای گروه سون,میمیرم و مرگ باورم نیست, نویسنده : e2ganehf بازدید : 37 تاريخ : دوشنبه 15 آذر 1395 ساعت: 2:13

باورم نمی شه نون لواش اضافه اومده شامم رو دوباره بردارم بگذارم فریزر که برای یه شب دیگه هم نون لواش داشته باشم. یعنی من عمرن اهمیت می دادم به مدل نون و اینکه ممکنه یه جایی دوغ پیدا نشه. الان هم نباشه نمی میرم. اما وقتی هست احساس می کنم دارم غذای واقعی می خورم. واقعن والا با این نوناشون. همش شیرینه. اصلا معلوم نیست باید با چی بخوریشون. نه برا صبحونست نه نهار نه شام. هزار مدل نون دارن. اما تک تک شون بی خوده. قربونت برم لواش خوشگلم. بعد تازه چی ؟ با کشک بادمجون. اون دفعه با پسری که سیب می خورد رفتیم رستوران ایرانی کشک بادمجون خوردیم بچه  خیلی خوشش اومد. از بین راه زنگ زد به مامانش تعریف می کرد که پرژن فود خوردم عااااالی. منم رفتم کشک بخرم که براش درست کنم دوباره دیدم نون لواش دارن. به اون بیچاره اما هیچی نرسید. دیگه تا قبل از اینکه امروز به فردا برسه همه ی کشک بادمجونا رو خوردم. چقدر خوبی آخه بادمجون. شاهزاده خانومی که نمی خندید...
ما را در سایت شاهزاده خانومی که نمی خندید دنبال می کنید

برچسب : دیجی کالا,دیوار,دیکشنری گوگل, نویسنده : e2ganehf بازدید : 20 تاريخ : دوشنبه 15 آذر 1395 ساعت: 2:13

یه بخش بزرگی از ترس از دست دادن آدم ها بر می گرده به تنهایی. منم از این ترس می ترسیدم. بازم می ترسم اما نه  اندازه ی اون اول ها. هیچ وقت این ترس وادارم نکرد توی رابطه ی اشتباه بمونم و بیخود ادامه بدم. اما ترس، ترس خلاصه. زندگی آدم رو درب و داغون می کنه حتی وقتی جلوش واستی. شاید این برای اولین بار توی زندگیم اتفاق افتاده باشه که ترس از دست دادن رابطه ای برای تنهایی بعدش نیست. دیشب که خواب بود داشتم نگاهش می کردم. هم برای دوست داشتنش دلیل دارم و هم نه. ازش پرسیدم اگه یه وقت برگردم عیران و نشه دوباره بیام چی ؟ گفت نرو. چرا باید بری ؟ فکر دوباره ندیدنش یا نبودنش، صربان قلبم رو نمی بره بالا، عصبیم نمی کنه  و به گریه نمی اندازتم..ساکتم می کنه و ناکار. بیچاره. یه چیزی توی مایه های وقتی می دونستم مامانم داره می میره. طبق قوانین علمی دنیا، هیچ چیزی توی دنیا از بین نمی ره. هیچ جایی هرگز خالی نمی مونه. وقتی دوست ها و آدم هامون رو از دست می دیم، معمولن جاشون رو آدم های دیگه می گیرن، یه شغل یا یه حرفه و یا یه تفریح می گیره. اما جای بعضی ها رو یه غم گنده می گیره. اول ها که باهاش دوست شدم ب شاهزاده خانومی که نمی خندید...
ما را در سایت شاهزاده خانومی که نمی خندید دنبال می کنید

برچسب : ای فاتح بی لشکر من خانه ات آباد, نویسنده : e2ganehf بازدید : 31 تاريخ : دوشنبه 15 آذر 1395 ساعت: 2:13